سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سنگى که به غصب در خانه است ، در گرو ویرانى کاشانه است . [ و این گفتار از پیامبر ( ص ) روایت شده است و شگفت نیست که دو سخن همدیگر را ماند که از یک چاه کشیده است و در دو دلو ریخته . ] [نهج البلاغه]
محرم
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» ادامه مطلب قبل

بالجمله ایشان را وداع کرد و به صبرو شکیبائی ایشان را وصیت نمود و فرمان داد تا چادر اسیری بر سر کنند و آماده لشکر مصیبت و بلا گردند، و فرمو د بدانید که خداوند شما را حفظ و حمایت کند و از شر دشمنان نجات دهد و عاقبت امر شما را به خیر کند و دشمنان شما را به انواع عذاب و بلا مبتلا سازد و شما را به انواع نعم و کرم مزد و عوض کرامت فرماید، پس زبان به شکوه میگشائید و سخنی میگوئید که از مرتبت و منزلت شما بکاهد، این سخنان بفرمود و رو به میدان نمود.

پس عنان مرکب به سوی میدان بگردانید و بر صف لشکر مخالفان تاخت می‌زد و می‌انداخت و با لب تشنه و بدن خسته از کشته پشته می‌ساخت و مانند برگ خزان سرهای آن منافقان را بر زمین می‌ریخت و به ضرب شمشیر آبدار خون اشرار و فجار را با خاک معرکه می‌ریخت و می‌آمیخت، لشکر از هر طرف او را تیرباران نمودند، آن حضرت در راه حق آن تیرها را بر رو و گلو و سینه مبارک خود می‌خرید و از کثرت خدنگ که بر چشمه‌های زره آن حضرت نشست سینه مبارکش چون خارپشت گشت.  در این وقت حضرت از بسیاری جراحت و کثرت تشنگی و بسیاری ضعف و خستگی توقف فرمود تا ساعتی استراحت کرده باشد که ناگاه ظالمی سنگی انداخت به جانب آن حضرت آن سنگ بر جبین مبارکش رسید و خون از جای او بر چشم و چهره خود را از خون پاک کند تا ناگاه تیری که پیکانش زهرآلوده و سه شعبه بود بر سینه مبارکش و به قولی بر دل پاکش رسید و از آن سوی سر بدر کرد و حضرت در آنحال گفت:

بِسْمِ اللهِ وَ باللهِ وَ علی مِلَّهِ رَسُولِ اللهِ صَلّی الله عَلَیْهِ وَ الِهِ.

آنگاه رو به سوی آسمان کرد و گفت ای خداوند من ، تو می‌دانی که این جماعت می‌کشند مردی را که در روی زمین پسر پیغمبر جز او نیست. پس دست برد و آن تیر را از قفا بیرون کشید و از جای آن تیر مسموم مانند ناودان خون جاری گردید، حضرت دست به زیر آن جراحت می‌داشت چون از خون پر شد به جانب آسمان می‌افشاند و از آن خون شریف قطره‌ای برنمی‌گشت دیگرباره کف دست را از خون پر کرد و بر سر و روی و محاسن خود مالید و فرمود که با سر و روی خون آلود و به خون خویش خضاب کرده جدم رسول خدا (ص) را دیدار خواهم کرد و نام کشندگان خود را به او عرض خواهم داشت.

این وقت ضعف و ناتوانی بر آن حضرت غلبه کرد و از کارزار بازایستاد و هر که به قصد او نزدیک می‌آمد یا از بیم یا از شرم کناره می‌کرد و برمی‌گشت. تا آنکه مردی از قبیله کنده که نام نحسش مالک (لعین) بن یسر بود به جانب آن حضرت روان شد و ناسزا و دشنام به آن جناب گفت و با شمشیر ضربتی بر سر مبارکش زد کلاهی که بر سر مقدس آن حضرت بود شکافته شد و شمشیر بسر مقدسش رسید و خون جاری شد به حدی که آن کلاه از خون پر شد. حضرت در حق او نفرین کرد و فرمود: با این دست نخوری و نیاشامی و خداوند ترا با ظالمان محشور کند. پس آن کلاه دیگر بر سر گذاشت و عمامه بر روی آن بست. مالک بن یسر آن کلاه پرخون را که از خز بود برگرفت و بعد از واقعه عاشورا به خانه خویش برد و خواست او را از آلایش خون بشوید زوجه‌اش ام عبدالله بنت الحر البدی که آگه شد بانگ بر او زد که در خانه من لباس مأخوذی فرزند پیغمبر را می‌آوری؟ بیرون شو از خانه من خداوند قبرت را از آتش پر کند و پیوسته آن ملعون فقیر و بدحال بود و از دعای امام حسین علیه السلام هر دو دست او از کار افتاد بود و در تابستان مانند دو چوب خشک می‌گردید و در زمستانت خون از آنها می‌چکید و بر این حال خسران بود تا به جهنم واصل شد.

و به روایت سید ره و مفید (ره) لشکر لحظه از جنگ آن حضرت درنگ کردند پس از آن رو به او آوردند و او را دائره وار احاطه کردند. این هنگام عبدالله بن حسن که در میان خیام بود و کودکی غیرمراهق بود چون عم بزرگوار خود را بدین حال دید تاب و توان از وی برفت و به آهنگ خدمت آن حضرت از خمیه بیرون دوید تا مگر خود را به عموی بزرگوار رساند. جناب زینب سلام الله علیها از عقب او بشتاب بیرون شد و او را بگرفت و از آن سوی امام علیه السلام نیز ندا در داد که ای خواهر عبدالله را نگاه دار مگذار که در این میدان بلاانگیز آید و خود را هدف تیر و سنان بیرحمان نماید. جناب زینب هر چه در منع او اهتمام کرد فایده نبخشید و عبدالله از برگشتن به سوی خیمه امتناع سختی نمود و گفت به خدا قسم که از عموی خویش مفارقت نکنم و خود را از چنگ عمه‌اش رهانید و به تعجیل تمام خود را به عموی خود رسانید و در این وقت ابحر (لعین) ابن کعب شمشیر خود را بلند کرده بود که به حضرت امام حسین علیه السلام فرود آورد که آن شاهزاده رسید و به آن ظالم فرمود وای بر تو ای پسر زانیه می‌خواهی عموی مرا بکشی آن ملعون چون تیغ فرود آورد عبدالله دست خود را سپر ساخت و در پیش شمشیر داد، شمشیر دست آن مظلوم را قطع کرد چنانکه صدای قطع کردنش بلند شد و به نحوی بریده شد که با پوست زیرین بیاویخت. آن طفل فریاد برداشت که یا ابتاه یا عماه حضرت او را بگرفت و بر سینه خو د چسبانید و فرمود ای فرزند برادر صبر کن بر آنچه بر تو فرود آید و آنرا از در خیر و خوبی به شمار گیر، هم اکنون خداوند ترا با پدران بزرگوارت ملحق خواهد نمود پس حرمله (لعین) تیری به جانب آن کودک انداخت و او را در بغل عم خویش شهید کرد.

حمید بن مسلم گفته که شنیدم حسین علیه السلام در آن وقت می‌گفت:

اَلَلّهُمَّ اَمْسِکْ عَنْهُمْ قِطْرِ السَماءِ وَ امْنَعْهُمْ بَرَکاتِ الاَرْضِ الخ.

شیخ مفید ره فرمود که رجاله حمله کردند از یمن و شمال بر کسانی که باقیمانده بودند با امام حسین علیه السلام پس ایشان را به قتل رسانیدند و باقی نماند با آن حضرت جز سه نفر یا چهار نفر.

     سید بن طاوس (ره) و دیگران فرموده‌اند که حضرت سیدالشهداء علیه السلام فرمود بیاورید برای من جامه‌ای که کسی در آن رغبت نکند که آنرا در زیر جامه‌هایم بپوشم تا چون کشت شوم و جامه‌هایم را بیرون کنند آن جامه را کسی از تن من بیرون نکند. پس جامه‌ای برایش حاضر کردند، چون کوچک بود و بر بدن مبارکش تنگ می‌افتاد آنرا نپوشید، فرمود این جامه اهل ذمت است جامه از این گشادتر بیاورید پس جامه وسیعتر آوردند آنگاه در پوشید. و به روایت سید ره جامه کهنه آوردند حضرت چند موضع آنرا پاره کرد تا از قیمت بیفتد و آنرا در زیر جامه‌های خود پوشید فَلَمّا قُتِلَ جَرّدَوُهُ مِنْهُ چون شهید شد آن کهنه جامه را نیز از تن شریفش بیرون آوردند.

شیخ مفید (ره) فرموده که چون باقی نماند با آن حضرت احدی مگر سه نفر از اهلش یعنی از غلامانش، رو کرد بر آن قوم و مشغول مدافعه گردید، و آن سه نفر حمایت او می‌کردند تا آن سه نفر شهید شدند و آن حضرت تنها ماند و از کثرت جراحت که بر سر و بدنش رسیده بود سنگین شده بود و با این حال شمشیر بر آن قوم کشیده و ایشان را به یمین و شمال متفرق می‌نمود شمر (ملعون) که خمیر مایة‌ هر شر و بدی بود چون این بدید سواران را طلبید و امر کرد که در پشت پادگان صف کشند و کمانداران را امر کرد که آن حضرت را تیرباران کنند، پس کمانداران آن مظلوم بی‌کس را هدف تیر نمودند و چندان تبر بر بدنش رسید که آن تیرها مانند خار خارپشت بر بدن مبارکش نمایان گردید. این هنگام آن حضرت از جنگ باز ایستاد و لشکر نیز در مقابلش توقف نمودند. خواهرش زینب سلام الله علیها که چنین دید بر در خیمه آمد و عمر سعد را ندا کرد و فرمود: وَیْحَکَ یا عُمرَ اَیُقْتَلُ ابَوعَبْداللهِ وَ اَنْتَ تَنْظُرُ اِلَیْهِ عمر سعد جوابش نداد. و به روایت طبری اشگش به صورت و ریش نحسش جاری گردید و صورت خود را از آن مخدره برگردانید، پس جناب زینب علیهاالسلام رو به لشکر کرد و فرمود وای بر شما آیا در میان شما مسلمانی نیست؟ احدی او را جواب نداد.

سید بن طاوس (ره) روایت کرده که چون از کثرت زخم و جراحت اندامش سست شد و قوت کارزار از او برفت و مثل خارپشت بدنش پر از تیر شده بود این وقت صالح (لعین) بن وهب المزنی وقت را غنیمت شمرده از کنار حضرت درآمد و با قوت تمام نیزه بر پهلوی مبارکش زد چنانکه از اسب درافتاد و روی مبارکش از طرف راست بر زمین آمد و در این حال فرمود:

بِسْمِ الله وَ باللهِ عَلی مِلَّهِ رَسُولِ اللهِ.

پس برخاست و ایستاد.

فَلَمّا خَلی سَرْجُ الْفَرسِ مِنْ هَیْکَلِ الوَحْی وَ التَّنْزیل وَ هَوی عَلَی الارْضِ عَرْشُ الْمَلِکِ الْجَلیلِ جَعَلَ یُقاتِلُ وَ‌ هُوَ راجِلٌ قِتالاً اَفْعَدَ الْفَوارِسَ وَ اَرْعَدَ الْفَرائِصَ وَ اَذْهَلَ عُقوُلَ فُرسانِ الْعَرَبِ وَ اَطارِعَنِ الُّرؤُسِ الاَلْبابَ وَ الّلًبَبِ.

حضرت زینب سلام الله علیها که تمام توجهش به سمت برادر بود چون این بدید از در خیمه بیرون دوید و فریاد برداشت که وا اخاه وا سیداه وا اهلبیتاه ای کاش آسمان خراب می‌شد و بر زمین می‌افتاد و کاش کوهها از هم می‌پاشید و بر روی بیابانها پراکنده می‌شد.

راوی گفت که شمر بن ذی الجوشن (ملعون) لشکر خود را ندا در داد برای چه ایستاده‌اید و انتظار چه می‌برید؟ چرا کار حسین را تمام نمی‌کنید؟ پس همگی بر آن حضرت از هر سو حمله کردن حصین (لعین) بن تمیم تیری بر دهان مبارکش زد ابوایوب (ملعون) غنوی تیری بر حلقوم شریفش زد و زرعه (لعین) بن شریک بر کف چپش زد و قطعش کرد و ظالمی دیگر بر دوش مبارکش زخمی زد که آن حضرت بر وی درافتاد و چنان ضعف بر آن حضرت غالب شده بود که گاهی به مشقت زیاد برمی‌خاست، طاقت نمی‌آورد و بر روی می‌افتاد تا اینکه سنان ملعون نیز بر گلوی مبارکش فرو برد پس بیرون آورده و فرو برد در استخوانهای سینه‌اش و بر این هم اکتفا نکرد آنگاه کمان بگرفت و تیری بر نحر شریف آن حضرت افکند که آن مظلوم درافتاد. در روایت ابن شهر آشوب است که آن تیر بر سینه مبارکش رسید پس آن حضرت بر زمین واقع شد و خون مقدسش را با کفهای خود می‌گرفت و می‌ریخت بر سر خود چند مرتبه پس عمر سعد (ملعون) گفت به مردی که در طرف راست او بود از اسب پیاده شو و به سوی حسین رو و او را راحت کن. خولی (لعین) بن یزید چون این بشنید به سوی قتل آن حضرت سبقت کرد دوید چون پیاده شد و خواست که سر مبارک آن حضرت را جدا کند رعده و لرزشی او را گرفت و نتوانست شمر (ملعون) با وی گفت خدا بازویت را پاره پاره گرداند چرا می‌لرزی؟ پس خود آن ملعون کافر سر مقدس آن مظلوم را جدا کرد.

سید بن طاوس (ره) فرمود که سنان بن انس لعنه الله پیاده شد و نزد آن حضرت آمد و شمشیر را بر حلقوم شریفش زد ومی‌گفت والله که من سر ترا جدا می‌کنم و می‌دانم که تو پسر پیغمبری و از همه مردم از جهت پدر و مادر بهتری پس سر مقدسش را برید.

در روایت طبری است که هنگام شهادت جناب امام حسین علیه السلام هر که نزدیک او می‌آمد سنان بر او حمله می‌کرد و او را دور می‌نمود برای آنکه مبادا کس دیگر سر آن جناب را ببرد تا آنکه خود او سر را از تن جدا کرد و به خولی سپرد.

پس در این هنگام غبار سختی که سیاه و تاریک بود در هوا پیدا شد و بادی سرخ وزیدن گرفت و چنان هوا تیره و تار شد که هیچکس عین و اثری از دیگر نمی‌دید، مردمان منتظر عذاب و مترصد عقاب بودند تا اینکه پس از ساعتی هوا روشن شد و ظلمت مرتفع گردید.

ابن قولویه قمی (ره) روایت کرده است که حضرت صادق علیه السلام فرمود در آن هنگامی که حضرت امام حسین علیه السلام شهید گشت لشکریان شخصی را نگریستند که صیحه و نعره می‌زند گفتند بس کن ای مرد این همه ناله و فریاد برای چیست؟ گفت چگونه صحیه نزنم و فریاد نکنم و حال آنکه رسول خدا صلی الله علیه و آله را می‌بینم ایستاده گاهی نظر به سوی آسمان می‌کند و زمانی حربگاه شما را نظاره می‌فرماید از آن می‌ترسم که خدا را بخواند و نفرین کند و تمام اهل زمین را هلاک نماید و من هم در میان ایشان هلاک شوم. بعضی از لشکر با هم گفتند که این مردی است دیوانه و سخن سفیهانه می‌گوید، و گروهی دیگر که توابون آنها را گویند از این کلام متنبه شدند و گفتند به خدا قسم که ستمی بزرگ بر خویشتن کردیم و به جهت خوشنودی پسر سمیه سید جوانان اهل بهشت را کشتیم و همانجا توبه کردند و بر ابن زیاد خروج کردند و واقع شد از امر ایشان آنچه واقع شد. راوی گفت فدایت شوم آن صیحه زننده چه کس بود فرمود ما او را جز جبرئیل ندانیم.

شیخ مفید (ره) در ارشاد فرموده که حضرت سیدالشهداء علیه السلام از دنیا رفت در روز شنبه دهم محرم سال شصت و یکم هجری بعد از نماز ظهر آن روز در حالی که شهید گشت و مظلوم و عطشان و صابر بر بلایا بود به نحوی که به شرح رفت و سن شریف آن جناب در آن وقت پنجاه و هشت سال بود که هفت سال از آنرا با جد بزر گوارش رسول خدا صلی الله علیه و آله بود و سی و هفت سال با پدرش امیرالمؤمنین علیه السلام و با برادرش امام حسین علیه السلام چهل و هفت سال و مدت امامتش بعد از امام حسین علیه السلام یازده سال بود، و خضاب می‌فرمود با حنا و رنگ در وقتی که کشته شد خضاب از عارضش بیرون شده بود.

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » وحید اطهری پور ( چهارشنبه 87/10/18 :: ساعت 8:4 عصر )

»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

زینب (س)
ادامه مطلب قبل
حضور زنان در عاشورا
بعد از شهادت
مبارزه حضرت ابی عبدالله الحسین (ع) و شهادت آن مظلوم
ادامه مطلب قبل
در بیان وقایع صبح عاشورا و خطبه حضرت
شهادت حضرت اباالفضل العباس (ع)
شهادت جناب ابوالحسن علی بن الحسین الاکبر سلام الله علیه
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 5
>> بازدید دیروز: 0
>> مجموع بازدیدها: 11468
» درباره من

محرم
مدیر وبلاگ : مدیر وبلاگ[29]
نویسندگان وبلاگ :
وحید اطهری پور[27]

آنان که در عزای حسین نشسته اند کفران نعمت است بهشت آرزو کنند

» آرشیو مطالب
دی ماه 1387

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان


» طراح قالب