سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بهترین دستیار دانش بردباری است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
محرم
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» زینب (س)

زینب (س) ، ترجمان حقیقت ها

تاریخ  مرهون شخصیت های بزرگی است که در هنگامه ی نیاز، توانسته اند نظام تغییر  را به دست گرفته و حیات اجتماعی را به پویایی و حرکت واداشته و در واقع آن را بازسازی نمایند.

یکی از مهم ترین این برهه ها؛ سال 61 هجری است که تاریخ بانویی را در می یابد و یک سال صفحات خود را به سر انگشتان ماهر او می سپارد تا به هر صورت که می خواهد سطورش را پر کند و آنچه او نگاشت همانا بهترین و بی نظیر بود. هیچ مورخ اندیشه ورز و اسلام شناس خردمندی پای بر صفحه ی هستی نگذارد، که به گمانه زنی او بهتر از اندیشه، گفتار و رفتار آن بانو خطور کرده باشد.

او کیست؟!

آری او زینب همان خاتون دو سراست. همان که زنان کوفه صف اندر صف منتظر لقایش می نشستند تا در درس تفسیرش شرکت نمایند.

او شیرازه ی قرآن ورق ورق شده در کربلاست که تاریخ در مقابلش زانو زد و خود را به دست آن بانو سپرد تا آن را، شریعت محمدی را، همه و همه را از نو بسازد ...

 

زینب (س) و برجسته ترین صفات

 

بزرگی هر کس را می توان از بزرگی مسؤولیت هایش بازشناخت و آن مسؤولیتی که به عهدهء عقیلهء هاشمین بود؛ نسخه ی بدل رسالت و پیام آوری بود. تمام شامات دین ورزی خود را مدیون زینب اند. همچنان که روح مودّت آل رسول و رواج مکتب تشیع در آن بلاد بر اساس روشنگری های اوست.

این مسؤولیت سنگین ویژگی های فوق العاده ای می طلبد که همه آن ها به تمام معنا در اقالیم وجود زینب کبری حضور دارند. بدون این خصایص به دوش گرفتن رسالت و پیام آوری که فقراتی به صلابت کوه می طلبد، امکان پذیر نیست.

 

ساغر محبت (جذبهء عشق)

اولین و مهم ترین این صفات محبت و عشقی وافر و بی کرانه به ذات احدیت حق است که بتواند همه کس و همه چیز را در محضر او ذوب کند و حتی خویشتن خویش را هم نبیند تا در مقام نفوذ و خرج ساختن خود سخاوت بی حدی نشان دهد. این مقام که در قدیسین عالم و واصلین؛ همان مقام فنای فی الله است، آن توانمندی است که در همه ی لحظات ایشان را مهیای فداکاری و ایثار می نماید.

بدیهی است که این مقام یعنی محبت به حق جز از طریق معرفت و شناخت شهودی نسبت به خداوند سبحان میسر نیست. رؤیت جمال حق است که این شیدایی را با جان آنان در می آمیزد و سبویشان را لبریز از شوق می کند، اما در مکتب رسولان الهی این محبت علایمی دارد که مهم ترین آن ها اطاعت از فرامین اله  است؛ )قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی(

مسلمانی و اظهار ایمان که پس از اعتقاد قلبی و اقرار به زبان در اعضا و جوارح خود را نشان می دهد، موجب تقرب است. به عبارت دیگر؛ شریعت دینی را چراغ گفتار و رفتار خود نموده و تن به واجبات الهی و ترک حرام می دهد. در این میان کسانی  اهل نافله اند یعنی آنچه را که برایشان فرض و واجب نیست، با اعمالشان در هم آمیخته و انگیزه ی الهی مضاعفی آنان را به راه های زیباتر تقرب می خواند.

 

نوافل و مقام ولایت

نافله در فرهنگ قرآنی آن چیزی است که زیاده بر واجب است و از روی تفضل و تبرع انجام می شود )ومن اللیل فتهجد به نافلة لک(  از این روی خداوند اعطای یعقوب را نافله می نامد )ووهبنا له اسحاق و یعقوب نافلةً( دین سرشار به ترغیب از نوافل فردی و اجتماعی است و زینب تمام این کمالات را یک جا دارد. کدامین انسان را می توان یافت که بیش از این «بانوی گرامی» برای خدا نافله انجام داده باشد؟ چه کس تا آن جا که رمق به تن و سو به چشم و قدرت در کام دارد، دین خداوند را رصد کرده و برای حفظ آن پایمردی نموده است؟

او همان نیست که خود، طفلان را به قربانگاه فرستاد؟ و مواساة را در حق امام عصر خویش تا بدان جا تمام کرد که تمام لحظات خود را صرف حفاظت از حریم وی قرار داد؟ او همان نیست که شب مبارزه، به سان یک فرماندهء حازم و دوراندیش حتی در اندیشهء امتحان سربازان هم به سر می برد؟ و در تمام مسیر سفر سایهء سنگین و پر ابهت خود را بر دشمن افکنده تا چکاچک شمشیرهایشان کودکان مصیبت زده را نلرزاند؟

آری اوست که پسر تمام تازیانه ها و زخم خورده ی تمام شماتت هاست،  و آیا با هزار و یک عذر موجه نمی توان از هجمه ی این همه وظیفه ی توان سوز رهایی یافت؟

این همه نافلهء فردی و اجتماعی فقط با جاریِ محبت و خلوص الهی تفسیر می شود و دیگر هیچ. آن همه محبت که از زلال معرفت سرچشمه گرفته و این همه نافله است که زینب را «ولیة الله» کرده است.

مقام ولایت که از آن انسان کامل و تحفه ی باریافتگان ساحت یقین است در مراتبی از جلوه های خود امکان تصرف در تکوین را به ولی خدا می دهد. از این گونه تصرفات در جریان حادثه، بسیار از حضرتش دیده شد.

گاهی دست ملکوتی اش تسلای امامی می شود و گاه فرمان سکوتش نفس ها را از شماره می اندازد. و گاهی دیگر به زمین مأموریتی می دهد که ضربه شصتی به دشمن قداره بند نشان دهد. در زمانی دیگر سامعه ی آسمانی اش ندای صبر از سر بی پیکر می شنود. و تمام این ها حاکی از مقامات بلند ولایت بی بی است.

در مرحلهء ولایت باطنی شعاع نور وجود اوست که زمان را در نوردیده و همه را به تطهیر در کوثر حسینی دعوت می کند و صلابت گفتار اوست که پژواکش در فراز و نشیب تاریخ، پرده از رخسار نفاق برگرفته است.

همه کس در جاذبهء هدایت باطنی اش قرار دارند و ناقص گفتار و رفتار در راه مانده ها به کمال گفتار و رفتار او تکمیل و تتمیم شده است.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » وحید اطهری پور ( دوشنبه 87/10/23 :: ساعت 10:28 صبح )

»» ادامه مطلب قبل

امانت های خداوند در دست زینب

زینب کبری صاحب ودایع بیشماری شد و ذخایر عظیمی از ناحیه ی امام عصر او بدو سپرده شد که تا به آخر رسالتِ خود، می بایست در حفظ آن ها بکوشد. ودایعی که جان مایهء آدمی هم باید در مسیر حفا‌ظت از آن ها سپر گردد.

گوهر لازم این امر به تشخیص ولیّ عصر او، در زینب وجود داشت. اولین و مهم ترین این ودایع، امام سجاد(ع) و مروارید دریای امامت بود.

خبرنگاران عاشورایی آن مقداری که در توان داشتند از این پاسداری برای آیندگان نقل نموده اند. از جمله می توان به گزارش حمیدبن مسلم ازدی از به آتش کشیدن خیمه ی امام (ع) استناد جست

غارتگران پس از آن که شاهد ذبحی عظیم بوده اند، دیگر هیچ منکری برایشان ناشدنی نمی نمود و کشتن امامی در بستر و زنی  که محافظ وی بود؛ برایشان ابداً ناگوار نمی آمد.

حفظ این ودیعه است که زینب ِداغدار را از قتلگاه به سمت خیمه ها می کشاند و از او که غرق در اشک و آه و ماتم است، شیری می سازد که فقط با آتشین ِ کلام خود می شورد و می خروشد.

راوی نتوانسته از تنگنای کلماتش برهد و تمام آنچه شد را به تمام ویژگی هایش به ما منتقل سازد، ولی هر چه بود و هر چه آن بانو بر زبان راند به گونه ای بود که همهء نامردان شمشیر به دستِ وقیح را از کرده پشیمان ساخت، تمام شمشیرها را به غلاف ها برگرداند؛ آن چنان که مأمور شدند زینت آلات دخترکان را نیز به ایشان بازگردانند.

در کوفه اما زینب یک آشناست. خاطرات پرشکوه حضور امام بلافصل به او هیمنه ای علوی داده است؛ آن چنان که بدون هیچ گونه مصلحت اندیشی دشمن حقیر را با خواری بر زمین کوفته است.

منطق بی نظیر امام، دشمن سرسخت را آشفته ساخته و او عزم آن دارد که انتقام همه ی خواری خود را یک جا از امام  بستاند. آن هیمنه ی علوی که ذکرش برفت قامت رسای زینب را برپا داشت تا بار دیگر ودیعه ی رسالت را حفظ نماید.

 

ودیعه ای دیگر

ودیعهء دیگر، "عزّت خاندان رسالت" است. مطالعهء تاریخ به خوبی نشان می دهد که یکی از نگرانی های حضرت سیدالشهدا علیه السلام صحنه های پس از شهادت و وضعیت اهل بیت علیهم السلام ؛ و مواجههء آن ها با مصیبت های بعدی است.

از این رو پس از شهادت قمربنی هاشم، خواهر را به حضور خواست و در پیشاروی وی همهء زنان و دختران را به حفظ عزت و مرتبهء  ایمانی خود سفارش نمود: «استعدوا للبلاء ... ولاتقولن بالسنتکم ماینقص من قدرکم»

حافظ این عزت زینب است. تجلیات این معنا در صحنه های پرشور سفر تاریخی شام نمایان است که به گوشه هایی از آن می توان اشاره نمود:

صاحب خصایص زینبیه می نویسد: امام سجاد(ع) و زینب (س) در تمام طول سفر کلمه ای با دژخیمان صحبت نکرده و کلمات آن ها را جواب نمی فرمودند. اهل بیت (ع)؛ نیز با تأسی به حضرتش چنین کرده و حتی به بهانهء کام های خشک خود این عزت را به درخواست جرعه ای آب نیالودند.

گاه آدمی در این اندیشه فرو می رود که آن ناقه و بلکه آن کاروان و اصلاً آن قطعه زمین این همه ابهت و شکوه را چگونه بر گردهء خود می کشانید و خرامیدن اساطیری او را چگونه دوام می آورد!

در کوفه زنی را می بینی که آن چنان عزت حق را مثال است که تا فرمان او رسید که «صدقه بر ما حرام است»؛ کودکان و زنان خرما از حلقوم خود بیرون کشیدند. و باز او را می بینی که بی اعتنا وارد جلسه ای می شود که رعب حاکم بر آن مردان را لغزانده و عنان شجاعت را از  کفشان ربوده است. بی اعتنای آن قدر مشهود است که یک باره حیثیت پوشالی شان را به باد داده است:

_ من هذه المتنکره ؟ جوابی نمی شنود _ من هذه المتکبره ؟ جوابی نمی شنود. کیست به این ندا که از قعر تاریخ هر سال شنیده می شود، پاسخ دهد ؟ او بی مانندی است که خدایش ردای کبریایی بر قامتش پوشانده تا خون خود را در شریان حق طلبان جاری سازد.

مواریث نبوت

ودایع دیگر هم این ها نیز همه در مواریث نبوت و اموال اختصاصی اهل بیت (ع) مانند مقنعه و گردنبند حضرت فاطمهء زهرا است که علائم صراط مستقیم در خاندان نبوتند. حیطهء پاسداری زینب (س) هستند.

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » وحید اطهری پور ( دوشنبه 87/10/23 :: ساعت 10:22 صبح )

»» حضور زنان در عاشورا

حضور زنان در عاشورا و پیام رسانی

   اما درباره حضور این زنان در حادثه عاشورا بیشتر به محور  "پیام رسانى" باید اشاره کرد . البته جهات دیگرى نیز وجود داشت که فهرست وار به آنها اشاره مى ‏شود که هر کدام مى ‏تواند به عنوان " درس عبرت" مورد توجه باشد:
ـ مشارکت زنان در جهاد: شرکت در جبهه پیکار و همدلى و همراهى با نهضت مردانه امام حسین(ع) و مشارکت در ابعاد مختلف آن از جلوه‏هاى این حضور است. چه همکارى طوعه در کوفه با نهضت مسلم، چه همراهى همسران برخى از شهداى کربلا، چه حتّى اعتراض و انتقاد برخى همسران سپاه کوفه به جنایت هاى شوهران شان مثل زن خولى.
- آموزش صبر: روحیه مقاومت و تحمل زنان به شهادت ها در کربلا درس دیگر نهضت بود. اوج این صبورى و پایدارى در رفتار و روحیات زینب کبرى(ع) جلوه ‏گر بود.
ـ پیام رسانى: افشاگری هاى زنان و دختران کاروان کربلا چه در سفر اسارت و چه پس از بازگشت به مدینه پاسدارى از خون شهدا بود. سخنان بانوان، هم به صورت خطبه جلوه داشت، هم گفتگوهاى پراکنده به تناسب زمان و مکان.
ـ روحیه بخش: در بسیارى از جنگ ها حضور تشویق آمیز زنان در جبهه، به رزمندگان روحیه مى ‏بخشید. در کربلا نیز مادران و همسران بعضى از شهدا این نقش را داشتند.
ـ پرستارى: رسیدگى به بیماران و مداواى مجروحان از نقش هاى دیگر زنان در جبهه‏ ها، از جمله در عاشوراست. نقش پرستارى و مراقبت حضرت زینب(س) از امام سجاد(ع) یکى از این نمونه ‏هاست.
ـ مدیریت: بروز صحنه ‏هاى دشوار و بحرانى، استعدادهاى افراد را شکوفا مى‏سازد.
نقش حضرت زینب(ع) در نهضت عاشورا و سرپرستى کاروان اسرا، درس«مدیریت در شرایط بحران»را می ‏آموزد. وى مجموعه بازمانده را در راستاى اهداف نهضت، هدایت کرد و با هر اقدام خنثى کننده نتایج عاشورا از سوى دشمن، مقابله نمود و نقشه‏هاى دشمن را خنثى ساخت.
ـ حفظ ارزش ها: درس دیگر زنان قهرمان در کربلا، حفظ ارزش هاى دینى و اعتراض به هتک حرمت خاندان نبوت و رعایت عفاف و حجاب در برابر چشم هاى آلوده است. زنان اهل بیت، با آن که اسیر بودند و لباس ها و خیمه‏های شان غارت شده بود و با وضع نامطلوب در معرض دید تماشاچیان بودند، اما اعتراض کنان، بر حفظ عفاف تأکید مى ‏ورزیدند. امّ کلثوم در کوفه فریاد کشید که آیا شرم نمى ‏کنید براى تماشاى اهل بیت پیامبر جمع شده ‏اید؟
وقتى هم در کوفه در خانه‏ اى بازداشت بودند، زینب اجازه نداد جز کنیزان وارد آن خانه شوند. در سخنرانى خود در کاخ یزید نیز بر این گونه گرداندن بانوان شهر به شهر، اعتراض کرد: «امن العدل یابن الطلقاء تخدیرک حرائرک و امائک و سوقک بنات رسول الله سبایا قد هتکت ستورهن و ابدیت وجوههن یحدو بهن الأعداء من بلد الى بلد و یستشرفهن اهل المناهل و المعاقل و یتصفح وجوههن القریب و البعید و الغائب و الشهید...»  و نمونه‏ هاى دیگرى از سخنان و کارها که همه درس ‏آموز عفت و دفاع از ارزش هاست.
ـ تغییر ماهیت اسارت: اسارت را به آزادى بخشى تبدیل کردند و در قالب اسارت، به اسیران واقعى درس حریت و آزادگى دادند.
ـ عمق بخشیدن به بعد عاطفى و تراژدیک کربلا: گریه ‏ها، شیون ها، عزادارى بر شهدا و تحریک عواطف مردم، به ماجراى کربلا عمق بخشید و بر احساسات نیز تأثیر گذاشت و از این رهگذر، ماندگارتر شد.

 

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » وحید اطهری پور ( دوشنبه 87/10/23 :: ساعت 10:20 صبح )

»» بعد از شهادت

بعد از شهادت حضرت امام حسین (ع)

چون حضرت سیدالشهداء علیه السلام به درجه رفیعه شهادت رسید اسب آن حضرت در خون آن حضرت غلطید و سرو کاکل خود را به آن خون شریف آلایش داد و به اعلی صوت بانگ واویلی برآورد و روانه به سوی سراپرده شد چون نزد خیمه آن حضرت رسید چندان صیحه کرد و سر خود را بر زمین زد تا جان داد دختران امام علیه السلام چون صدای آن حیوان را شنیدند از خیمه بیرون دویدند دیدند اسب آن حضرتست که بی‌صاحب غرقه به خون می‌آید پس دانستند که آن جناب شهید شده آن وقت غوغای رستخیز از پردگیان سرادق عصمت بالا گرفت و فریاد واحسیناه و واماماه بلند شد.

راوی گفت پس ام کلثوم دست بر سر گذاشت و بانگ ندبه واویلی برداشت و می‌گفت:

وا مُّحَمَّداه وا جَدّاه وا نبیّاه وا اَبَا الْقاسِماه وا عَلِیّاه وا جَعْفَراه وا حَمْزَتاه وا حَسَناه هذا حُسَیْنٌ بِالْعَرآءِ صَریحٌ بِکَرْبَلا مَحُزوزُ الرَّاسِ مِنَ الْقَفا مَسْلوُبُ الْعِمامَهِ وَ الرّداء.

و آنقدر ندبه و گریه کرد تا غش کرد. و حال دیگر اهلبیت نیز چنین بوده و خدا داند حال اهلبیت آن حضرت را که در آن هنگام چه بر آنها گذشت که احدی یارای تصور و بیان تقریر و تحریر آن نیست. وَ فیِ الزّیارَهِ الْمَرْویَّهِ عَنِ النّاحِیَهِ الْمُقَدَّسَه.

وَ اسْرَع فرسُک شارداً الی خیامک قاصداً مُهمْهِما باکیاً فلمّا رَاَیْن النساءُ جوادک مخزْیاً و نظرْن سرجک علیهِ ملوِیّا برزْن من الخدور ناشرات الشُعور علی الخدود لاطِمات و عن الوُجوه سافِرات و باْلعَویل داعیات و بعدَ العِزّ مُذِلَّلاتٍ و الی مَصْرعک مبادرات و الشِمرُ جالسٌ علی صدرک مُوْلع‏ٌ سیفه علی نَحرک قابضٌ علی شَیْبتکِ بیده ذابحٌ لک بمُهَّنده قد سکنت حواسُّک و خفیت انفاسک و رفع علی الْقناه رَاسُک.

راوی گفت چون لشکر ، آن حضرت را شهید کردند به جهت طمع ربودن لباس او بر جسد مقدس آن شهید مظلوم روی آوردند، پیراهن شریفش را اسحق (لعین) ابن حیوه حضرمی برداشت و بر تن پوشید و مبروض شد و موی سر و رویش ریخت، و در آن پیراهن زیاده از صد و ده سوراخ تیر و نیزه و شمشیر بود.

عمامه آن حضرت را اخنس (لعین) ابن مرثد و به روایت دیگر جابرن یزید ازدی براشت و سر بست دیوانه یا مجذوم شد. و نعلین مبارکش را اسود (لعین) بن خالد ربود. و انگشتر آن حضرت را بحدل (لعین) بن سلیم با انگشت مبارکش قطع کرد و ربود. مختار به سزای این کار دستها و پاهای او را قطع نمود و گذاشت او در خون خود بلغطید تا به جهنم واصل گردید. و قطیفهء خز آن حضرت را قیس (لعین) بن اشعث برد و از این جهت او را قیس القطیفه نامیدند.

روایت شده که آن ملعون مجذوم شد و اهلبیت او از او کناره کردند و او را در مزابل افکندند و هنوز زنده بود که سگها گوشتش را می‌دریدند.

زره آن حضرت را عمر سعد (ملعون) برگرفت و وقتی که مختار او را بکشت آن زره را به قاتل او ابوعمره بخشید، و چنین می‌نماید که آن حضرت را دو زره بوده زیرا گفته‌اند که زره دیگرش را مالک بن یسر ربود و دیوانه شد. و شمشیر آن حضرت را جمیع بن الخلق اودی، و به قولی اسود بن حنظله تمیمی، و به روایتی فلافس نهلشی برداشت، و این شمشیر غیر از ذوالفقار یا امثال خود از ذخایر نبوت و امامت مصون و محفوظ است.

مؤلف گوید که در کتب مقاتل ذکری از ربودن جامه و اسلحه سایر شهداء‌ رضوان الله علیهم نشده لکن آنچه به نظر می‌رسد آن است که اجلاف کوفه ابقاء‌ بر احدی نکردند و آنچه بر بدن آنها بود ربودند. ابن نما گفته که حکیم (لعین) بن طفیل جامه و اسلحه حضرت عباس علیه السلام را ربود.

در زیارت مرویه صادقیه شهداء‌است وَ سَلَبُوکُم لاْبْن سُمیَّ وَابْن اکِلَه الاَکْباد.

در بیان شهادت عبدالله بن مسلم دانستی که قاتل او از تیری که به پیشانی آن مظلوم رسیده بود نتوانست بگذرد و به آن زحمت آن تیر را بیرون آورد چگونه تصور می‌شود کسی که از یک تیر نگذرد از لباس و سلاح مقتول خود بگذرد. در حدیث معتبر مروی از زائده از علی بن الحسین علیه السلام تصریح به آن شده در آنجا که فرموده:

وَ کَیْفَ لا اَجْزَعْ وَ اَهْلَعُ وَ قَدْاَرَی سَیّدی وَ اخْوَتی وَ عُمُومَتی و وَلَدِ عَمّی وَ اَهْلی مُصْرَعینَ بِِدِمائِهِمْ مُرَمَّلین بِالّْعراءِ مُسْلَبینَ لایُکْنَفُونَ وَلا یُواروُنَ.

 

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » وحید اطهری پور ( دوشنبه 87/10/23 :: ساعت 10:19 صبح )

»» مبارزه حضرت ابی عبدالله الحسین (ع) و شهادت آن مظلوم

مبارزه حضرت ابی عبدالله الحسین (ع) و شهادت آن مظلوم

از بعض ارباب مقاتل نقل است که چون حضرت سیدالشهداء علیه السلام نظر کرد هفتاد و دو تن از یاران و اهلبیت خود را شهید و کشته بر روی زمین دید عازم جهاد گردید، پس به جهت وداع زنها رو به خیمه کرد و پردگیان سرادق عصمت را طلبید و ندا کرد که ای سکینه، ای فاطمه، ای زینب، ای ام کلثوم. عَلَیْکُنَّ مِنّی السَّلامُ .

پس سکینه عرض کرد یا اَبَه اَسَتَسْلَمْت لِلْمَوتِ ای پدر آیا تن به مرگ داده‌ای؟ فرمود چگونه تن به مرگ ندهد کسی که یاور و معینی ندارد عرض کرد پس ما را به حرم جدمان بازگردان، حضرت در جواب بدین مثل تمثل جست:

هَیْهاتَ لَوتُرِکَ الْقَطالَنام.

اگر صیاد از مرغ قطا دست بر می‌داشت آن حیوان در آشیانة‌ خود آسوده می‌خفت. کنایت از آنکه این لشکر دست از من برنمی‌دارند، و نمی‌گذارند که شما را به جائی برم، زنها صدا به گریه بلند کردند، حضرت ایشان را ساکت فرمود. و گویند که آن حضرت رو به ام کلثوم نمود و فرمود.

اوُصیکِ یا اُخَیَّه بِنَفْسِکِ خَیْراً وَ اِنّی بارِرٌ اِلی هؤلاءِ الْقَوْم.

در اثبات الوصیه است که امام حسین علیه السلام حاضر کرد علی بن الحسین علیه السلام را و آن حضرت بیمار بود پس وصیت فرمود به او به اسم اعظم و مواریث انبیاء علیهم السلام و آگاه نمود او را که علوم و صحف و مصاحف و سلاح را که از مواریث نبوتست نزد ام سلمه رضی الله عنها گذاشته و امر کرده که چون امام زین العابدین علیه السلام برگردد به او سپارد.

در دعوات راوندی از حضرت امام زین العابدین علیه السلام روایت کرده که فرمود پدرم مرا در بر گرفت و به سینه خود چسباند در آن روز که کشته شد وَالدّمآءُ تَغْلی و خونها در بدن مبارکش جوش می‌خورد، و فرمود ای پسر من حفظ کن از من دعائی را که تعلیم فرمود آنرا به من فاطمه صلوات الله علیه و تعلیم فرمود به او رسول خدا صلی الله علیه و آله و تعلیم نمود به آن حضرت جبرئیل از برای حاجت و مهم و اندوه و بلاهای سخت که نازل می‌شود و امر عظیم و دشوار و فرمود بگو:

بِحَقّ یس وَالْقُرانِ الْحَکیمِ وَ بِحَقّ طه وَالْقُرانِ الْعَظیم یا مَنْ یَقْدِرُ عَلی حَوائِج السّائِلینَ یا مَنْ یَعْلَمُ ما فی الضَّمیرِِ یا مُنَفّسَ عَنِ الْمَکروُبینَ یا مُفَرّجَ عَنِ الْمَغْمُومینَ یا ارحِمَ الشَّیْخ الْکبیرِ یا رازِقَ الّطِفْلِ الصَّغیرِ یا مَنْ لایَحْتاجُ اِلَی التَّفْسیرِ صَلّ عَلی مُحًّمَدٍ وَ الِ مُحَّمَدٍ وَ افعَلْ بی کَذا وَ کَذا.

در کافی روایت شده که حضرت امام زین العابدین علیه السلام وقت وفات خویش حضرت امام محمد باقر علیه السلام را به سینه چسبانید و فرمود ای پسر جان من وصیت می‌کنم ترا به آنچه که وصیت کرد به من پدرم هنگامی که وفاتش حاضر شد و فرمود این وصیت را پدرم به من نموده فرمود,

یا بُنّیَّ اِیّاکَ وَ ظُلْمَ مَنْ لایَجِدُ عَلَیْکَ ناصِراً اِلاّض اللهُ.

ای پسر جان من بپرهیز از ظلم بر کسی که یاوری و دادرسی ندارد مگر خدا.

راوی گفت پس حضرت سیدالشهداء علیه السلام به نفس نفیس عازم قتال شد. امام زین العابدین علیه السلام چون پدر بزرگوار خود را تنها و بیکس دید با آنکه از ضعف و ناتوانی قدرت برداشتن شمشیر نداشت راه میدان پیش گرفت، ام کلثوم از قفای او ندا در داد که ای نور دیده برگرد، حضرت سجاد علیه السلام فرمود که ای عمه دست از من بردار و بگذار تا پیش روی پسر پیغمبر صلی الله علیه و آله جهاد کنم، حضرت سیدالشهداء علیه السلام به ام کلثوم فرمود که باز دار او را تا کشته نگردد و زمین از نسل آل محمد علیهم السلام خالی نماند. بالجمله امام حسین علیه السلام در چنین حال از محبت امت دست بازنداشت و همی خواست بلکه تنی چند به راه هدایت درآید و از آن گمراهان روی برتابد. لاجرم ندا در داد که آیا کسی هست که ضرر دشمن را از حرم رسول خدا صلی الله علیه و آله بگرداند؟ آیا خداپرستی هست که در باب ما از خدا بترسد؟ آیا فریادرسی هست که امید ثواب از خدا داشته باشد و به فریاد ما برسد؟ آیا معینی و یاوری هست که به جهت خدا یاری ما کند؟ زنها که صدای نازنینش را شنیدند به جهت مظلومی او صدا را به گریه و عویل بلند کردند.

در کتاب احتجاج مسطور است که حضرت از اسب فرود آمد و با نیام شمشیر گودی در زمین کند و آن کودک را به خون خویش آلوده کرد پس او را دفن نمود.

طبری از حضرت ابوجعفر باقر علیه السلام روایت کرده که تیری آمد رسید بر گلوی پسری از آن حضرت که در کنار او بود پس آن حضرت مسح می‌کرد خون را بر او و می‌گفت: اَلَلّهَمَّ احْکُمْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْم دَعَوْنا لِیَنْصُرُونا فَقَتَلُونا.

پس امر فرمود آوردند حبره‌ای و آن جامه‌ای است یمانی آن را چاک کرد و پوشید پس با شمشیر به سوی کارزار بیرون شد، انتهی. بالجمله چون از کار طفل خویش فارغ شد سوار بر اسب شد و روی به آن منافقان آورد  .

پس مقابل آن قوم ایستاد و در حالتی که شمشیر خود را برهنه در دست داشت و دست از زندگانی دنیا شسته و یک باره دل به شهادت و لقای خدا بسته  بود .

پس مبارز طلبید و هر که در برابر آن فرزند اسد الله الغالب می‌آمد او را به خاک هلاک می‌افکند تا آنکه کشتار عظیمی نمود و جماعت بسیار از شجاعان و ابطال رجال را به جهنم فرستاد، دیگر کسی جرئت میدان آن حضرت نکرد.

بعض از رواه گفته به خدا قسم هرگز ندیدم مردی را که لشکرهای بسیار او را احاطه کرده باشند و یاران و فرزندان او را به جمله کشته باشند و اهلبیت او را محصور و مستأصل ساخته باشند شجاعت و قوی القلب‌تر از امام حسین علیه السلام چه تمام این مصائب در او جمع بود به علاوه تشنگی و کثرت حرارت و بسیاری جراحت و با وجود اینها گرد اضطراب و اضطرار بر دامن وقارش ننشست و به هیچگونه آلایش تزلزل در ساحت وجودش راه نداشت و با اینحال می‌زد و می‌کشت، و گاهی که ابطال رجال بر او حمله می‌کردند و چنان بر ایشان می‌تاخت که ایشان چون گله گرگ دیده می‌رمیدند و از پیش روی آن فرزند شیر خدا می‌گریختند، دیگر باره لشکر گرد هم در می‌آمدند و آن سی هزار نفر پشت با هم می‌دادند و حاضر به جنگ او می‌شدند، پس آن حضرت بر آن لشکر انبوه حمله می‌افکند که مانند جراد منتشر از پیش او متفرق و پراکنده می‌شدند و لختی اطراف او از دشمن تهی می‌گشت. پس از قلب لشکر روی به مرکز خویش می‌نمود و کلمه مبارکه لاحَوْلَ وَلاقُو‌ّهَ اِلاّ بِاللهِ را تلاوت می‌فرمود.

شایسته است در این مقام کلام (جمیز کار کردن) هندوی هندی را در شجاعت امام حسین علیه السلام نقل کنیم:

شیخ مرحوم در لؤلؤ مرجان از این شخص نقل کرده که کتابی در تاریخ چین نوشته به زبان اردو که زبان متعارف حالیه هند است و آنرا چاپ کردند، در جلد دوم در صفحه 111 چون به مناسبتی ذکری از شجاعت شده بود این کلام که عین ترجمه عبارت اوست در آنجا مذکور است:

«چون بهادری و شجاعت رستم مشهور زمانه است لکن مردانی چند گذشته که در مقابلشان نام رستم قابل بیان نیست چنانچه حسین بن علی علیهماالسلام که شجاعتش بر همه شجاعان رتبه تقدم یافته چرا که شخصی که در میان کربلا به ریگ تفته با حالات تشنگی و گرسنگی مردانگی به کار برده باشد به مقابل او نام رستم کسی آرد که از تاریخ واقف نخواهد بود. قلم که را یارا است که حال حسین علیه السلام برنگارد، و زبان که را طاقت که مدح ثابت قدمی هفتاد و دو نفر در مقابله سی هزار فوج شامی خونخوار و شهادت هر یک را چنانچه باید ادا نماید، نازک خیالی کجا اینقدر رسا است که حال و دلهای آنها را تصویر کند که بر سرشان چه پیش آمد از آن زمانی که عمر سعد (ملعون) با ده هزار فوج دور آنها را گرفته تا زمانی که شمر (ملعون) سر اقدس را از تن جدا کرد. مثل مشهور است که دوای یک، دو باشد یعنی از آدم تنها کار برنمی‌آید تا دومی برایش مددکار نباشد. مبالغه بالاتر از آن نیست که در حق کسی گفته شود که فلان کس را دشمن تنگ کرده بودند با وجود آن ثابت قدمی را از دست ندادند. چنانچه از چهار طرف ده هزار فوج یزید بود که بارش نیزه و تیرشان مثل بادهای تیره طوفان ظلمت برانگیخته بودند. دشمن پنجم حرارت آفتاب عرب بود که نظیرش در زیر فلک‌ صورت امکان نپذیرفته، گفته می‌توان شد که تمازت و گرمی عرب غیر از عرب یافت نمی‌تواند شد. دشمن ششم ریگ تفیدة میدان کربلا بود که در تمازت آفتاب شعله زن و مانند خاکستر تنور گرم سوزنده و آتش افکن بوده بلکه دریای قهاری می‌توان گفت که حبابهایش آبله‌های پای بنی فاطمه بودند، واقعی دو دشمن دیگر که از همه ظالمتر یکی تشنگی و دوم گرسنگی مثل همراهی دغاباز ساعتی جدا نبودند، خواهش و آرزوی این دو دشمن همان وقت کم می‌شد که زبانها از تشنگی چاک چاک می‌گردیدند. پس کسانی که در چنین معرکه هزارها کفار را مقابله کرده باشند بهادری و شجاعت برایشان ختم است».

به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را.

رَجَعَ الْکَلامُ اِلی سِیاقِهِ الا‎َوَّل:

این وقت ابن سعد لعین بدانست که در پهن دشت آفرینش هیچکس را آن قدرت و توانائی نیست که با امام حسین علیه السلام کوشش کند و اگر کار بدینگونه رود آن حضرت تمام لشکر را طمعه شمشیر خود گرداند. لاجرم سپاهیان را بانگ بر زد و گفت:

وای بر شما آیا می‌دانید که با که جنگ می‌کنید و با چه شجاعتی رزم می‌دهید این فرزند انزع البطین غالب کل غالب علی بن ابیطالب علیه السلام است، این پسر آن پدر است که شجاعان عرب و دلیران روزگار را به خاک هلاک افکنده. همگی همدست شوید و از هر جانب بر او حمله آرید .

پس آن لشکر فراوان از هر جانب بر آن بزرگوار حمله آوردند و تیراندازان  تیرها بر کمان نهادند و بسوی آن حضرت رها کردند.

پس دور آن غریب مظلوم را احاطه کردند و مابین او و خیام اهلبیت حاجز و حائل شدند، و جماعتی جانب سرادق عصمت گرفته. حضرت چون این بدانست بانگ بر آن قوم زد و فرمود که ای شیعیان آل ابوسفیان اگر دست از دین برداشتید و از روز قیامت و معاد نمی‌ترسید پس در دنیا آزاد مرد و با غیرت باشید رجوع به حسب و نسب خود کنید زیرا که شما عرب می‌باشید. یعنی عرب غیرت و حمیت دارد شمر (ملعون) بیحیا رو به آن حضرت کرد و گفت چه می‌گوئی ای پسر فاطمه؟ فرمود می‌گویم من با شما جنگ دارم و مقاتلت می‌کنم و شما با من نبرد می‌کنید، زنان را چه تقصیر و گناه است؟ پس منع کنید سرکشان خود را که متعرض حرم من نشوند تا من زنده‌ام. شمر صیحه در داد که ای لشکر از سراپردة این مرد دور شوید که کفوی کریم است و قتل او را مهیا شوید که مقصود ما همین است. پس سپاهیان بر آن حضرت حمله کردند و آن جناب مانند شیر غضبناک در روی ایشان درآمد و شمشیر در ایشان نهاد و آن گروه انبوه را چنان به خاک می‌افکند که باد خزان برگ درختان را. و بهر سو که رو می‌کرد لشکریان پشت می‌دادند. پس از کثرت تشنگی راه فرات در پیش گرفت، کوفیان دانسته بودند که اگر آن جناب شربتی آب بنوشد ده چندان از این بکوشد و بکشد. لاجرم در طریق شریعه صف بستند و راه آب را مسدود نمودند و هرگاه آن حضرت قصد فرات می‌نمود و بر او حمله می‌کردند و او را بر می‌گردانیدند.

اعور سلمی و عمر و بن حجاج که با مردانی کماندار نگهبان شریعه بودند بانگ بر سپاه زدند که حسین را راه بر شریعه مگذارید، آن حضرت مانند شیر غضبان برایشان حمله می‌افکند و صفوف لشکر را بشکافت و راه شریعه را از دشمن بپرداخت و اسب را به فرات راند و سخت تشنه بود و اسب آن جناب نیز تشنگی را از حد افزون داشت سر به آب گذاشت. حضرت فرمود که تو تشنه و من نیز تشنه‌ام به خدا قسم که آب نیاشامم تا تو بیاشامی، کانه اسب فهم کلام آن حضرت کرد، سر از آب برداشت یعنی در شرب آب من بر تو پیشی نمی‌گیرم، پس حضرت فرمود آب بخور من می‌آشامم و دست فرا برد و کفی آب بر گرفت تا آن حیوان بیاشامد که ناگاه سواری فریاد برداشت که ای حسین تو آب می‌نوشی و لشکر به سراپرده‌ات می‌روند و هتک حرمت تو می‌کنند.

چون آن معدن حمیت وغیرت این کلام را از آن ملعون شنید آب از کف بریخت و به سرعت از شریعه بیرون تاخت و بر لشکر حمله کرد تا به سراپردة خویش رسید معلوم شد که کسی متعرض خیام نگشته و گوینده این خبر مکری کرده بوده. پس دگرباره اهلبیت را وداع گفت، اهلبیت همگان با حال آشفته و جگرهای سوخته و خاطرهای خسته و دلهای شکسته در نزد آن حضرت جمع آمدند و در خاطر هیچ آفریده صورت نبندد که ایشان به چه حالت بودند و هیچکس نتواند که صورت حال ایشان را تقریر یا تحریر نماید.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » وحید اطهری پور ( چهارشنبه 87/10/18 :: ساعت 8:5 عصر )

   1   2      >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

زینب (س)
ادامه مطلب قبل
حضور زنان در عاشورا
بعد از شهادت
مبارزه حضرت ابی عبدالله الحسین (ع) و شهادت آن مظلوم
ادامه مطلب قبل
در بیان وقایع صبح عاشورا و خطبه حضرت
شهادت حضرت اباالفضل العباس (ع)
شهادت جناب ابوالحسن علی بن الحسین الاکبر سلام الله علیه
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 0
>> بازدید دیروز: 1
>> مجموع بازدیدها: 11459
» درباره من

محرم
مدیر وبلاگ : مدیر وبلاگ[29]
نویسندگان وبلاگ :
وحید اطهری پور[27]

آنان که در عزای حسین نشسته اند کفران نعمت است بهشت آرزو کنند

» آرشیو مطالب
دی ماه 1387

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان


» طراح قالب